*◄থৣ   ـ؋ـاطمـہ زهرا 💖থৣ►

*◄থৣ ـ؋ـاطمـہ زهرا 💖থৣ►

با توکل به خدا و حضرت غایب میخوام مطالبی جالب و مذهبی در اختیارتون بزارم حتما دنبال کنید خیلی ممنون یا حق

نگاهی به زندگینامه سردار دلها

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 09:45 1400/12/09

سردار شهید قاسم سلیمانی، در ۱۲ سالگی، پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی، زادگاه خود را ترک کرد و مشغول به کار بنایی در کرمان شد و چندی بعد نیز به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول به کار شد و در همان سال‌ها نیز فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد.

وی پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او در ابتدای جنگ فرماندهی دو گردان از نیروهای کرمانی را برعهده داشت تا اینکه با پیشنهاد شفاهی سردار شهید حسن باقری، تیپ جدیدی از نیروهای کرمان را تشکیل داد که اندکی بعد در زمستان سال ۶۱ به لشکر ۴۱ ثارالله ارتقا یافت که شامل نیروهایی از کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان می‌شد.

وی در طول دوران دفاع مقدس، با لشکر تحت‌ امر خود در عملیات‌های زیادی از جمله، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تک شلمچه حضور مؤثر داشت.

لشکر ۴۱ ثارالله را باید جزو لشکرهای خط شکن سپاه در سال‌های دفاع مقدس نامید که نیروهای آن نقش بسزایی در عملیات‌های بزرگی مثل والفجر۸، کربلای ۵ و... داشتند.

اگر برای بسیاری از همرزمان قاسم سلیمانی، جنگ در تابستان سال ۶۷ به پایان رسید، ولی برای او آغاز دوران جدیدی در میادین نبرد بود.

وی به واسطه حضور در مرزهای شرقی و سابقه مبارزه با اشرا و باندهای مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان، در سال ۱۳۷۶ از سوی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، فرماندهی کل قوا از کرمان به تهران فراخوانده و مسئولیت نیروی قدس سپاه به او سپرده شد.

از جمله نقاط درخشان فرماندهی سردار سلیمانی بر نیروی قدس، تقویت حزب‌الله لبنان و گروه‌های مبارز فلسطینی بود که نمود عینی آن را در نبردهای متعددی ازجمله جنگ ۳۳روزه حزب‌الله لبنان و رژیم صهیونیستی و پیروزی مبارزان فلسطینی در جنگ ۲۲ روزه غزه علیه ارتش مجهز اسرائیل دیدیم.

در واقع قاسم سلیمانی توانسته بود استراتژی جمهوری اسلامی یعنی کمک به گروه های مبارز علیه اسرائیل را به خوبی دنبال کرده و هر روز در این مسیر گام‌های دیگری بردارد.

قاسم سلیمانی در سال ۱۳۸۹ با حکم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمانده معظم کل قوا با یک درجه ارتقا به درجه سرلشکری نائل آمد اما هنوز هم در افکار عمومی همه او را «حاج قاسم» می‌خوانند.

اما این پایان ماجرا نبود. با توطئه جدید غرب و پشتیبانی مالی کشورهایی مانند عربستان سعودی، که به شکل‌گیری گروهک‌های تروریستی تکفیری اعم از داعش و جبهه‌النصرة در منطقه انجامید، قاسم سلیمانی ماموریتی تازه یافت و آن هم مقابله با این تهدیدات در دو کشور عراق و سوریه بود.

سلیمانی در عراق «حشد الشعبی» و در سوریه «بسیج مردمی» (قوات دفاع وطنی) را شکل داد و با کمک آنها و هدایت و مشاوره نیروی قدس سپاه، طی ۶ سال، بساط تروریست‌ها در این دو کشور تقریبا جمع شد.

در واقع باید این طور گفت که او و نیروهایش که با درخواست رسمی دولت‌های سوریه و عراق، به این دو کشور رفتند، مانع سقوط دمشق و بغداد شدند و هم او بود که با سفر به مسکو، نقش بسزایی در همراه کردن روسیه و پوتین برای ورود به میدان نبرد سوریه داشت.

شاید یکی از اهداف اصلی دشمنان برای سقوط سوریه، قطع کردن ارتباط ایران و حزب‌الله لبنان بود ولی با شکست داعش و نقش آفرینی نیروی قدس در سوریه و عراق، یک حلقه مستحکم به نام حلقه مقاومت تشکیل شد و زنجیره ایران، عراق، سوریه و لبنان و فلسطین را به هم متصل کرد.

جای تردید نیست که این موضوع خلاف خواست آمریکا و اسرائیل است ولی با فرماندهی «قاسم سلیمانی» در عمق میدان و تشکیل بسیج مردمی در سوریه و عراق این موضوع به واقعیت بدل گشت و اتحادی از جنس پاسداران، فاطمیون، زینبیون، حیدریون و... ایجاد کرد.

نقش بی‌بدیل سردار سلیمانی در مدیریت منطقه و مقابله با دشمنان، القابی چون «شبح فرمانده»، «قدرتمندترین فرد خاورمیانه» و «کابوس اسرائیل» را از سوی آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها، برای او به دنبال داشته است.

حضور موثر حاج قاسم در صحنه مبارزه با داعش و شکست این توطئه‌ صهیونیستی در منطقه باعث شد تا در اسفندماه ۱۳۹۷ نشان ذوالفقار به عنوان عالی‌ترین نشان نظامی ایران از سوی فرمانده معظم کل قوا به سردار سلیمانی اهدا شود.

سرانجام این فرمانده خستگی‌ناپذیر جبهه‌های حق علیه باطل سحرگاه امروز (۱۳ دی‌ماه) در حمله بالگردهای آمریکایی به خودروی حامل وی در اطراف فرودگاه بغداد، شهد شیرین شهادت را سر کشید و به یاران شهیدش پیوست.

 

منبع: بکوب

نگاهی به زندگی شهید جهاد مغنیه

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 21:50 1400/11/24

فعالیت‌های شهید جهاد مغنیه در حزب الله
در طول سال‌های جنگ داخلی سوریه، حزب‌الله توانست به کمک ایران و سوریه زیرساخت‌های «جولان» را به دست گیرد و پایگاه مهمی در آن جا دایر کند. مسئول اول این پایگاه شهید جهاد مغنیه، پسر شهید عماد مغنیه بود و مسئول دوم نیز «سمیر قنطار» است که در سال ۲۰۰۸ در توافق تبادل اسرا، میان اسرائیل و حزب الله آزاد شد.
حزب الله خطوط دفاعی گوناگونی را در این منطقه به وجود آورده و نزدیک به هزار نفر را در آن خطوط مستقر کرده است تا به این ترتیب از عبور بنیادگراهای سنی از سوریه به خاک لبنان جلوگیری کند.
روزنامه صهیوینیستی «هاآرتص» در گزارشی ادعا کرده که خمپاره کاتیوشای ۱۰۷ میلیمتری که در جریان جنگ اسرائیل علیه غزه در تابستان گذشته از جولان به سمت اسرائیلی ها شلیک شد نیز از سوی عناصر حزب الله در این منطقه شلیک شده بود.

نگاهی به زندگی شهید جهاد عماد مغنیه به مناسبت سالروز شهادتش

اهمیت منطقه جولان و حضور موثر جهاد مغنیه
وب سایت شبکه سی ان ان در مصاحبه ای که با «موید غزلان»، یکی از اعضای هیات رهبری شورای ملی مخالفان سوری انجام داده بود؛ گفته بود که سازمان امنیت نظامی ارتش آزاد به اطلاعاتی دست یافته که نشان می دهد حزب الله، جهاد مغنیه را مسئول پرونده «جولان» کرده است.
این چهره مخالف سوری همچنین گفت که: «نیروهای مسلح ارتش آزاد دریافته اند که حزب الله تا چه اندازه در منطقه جولان نفوذ دارد، تا آن جا که توانسته است بر منطقه استراتژیک «تل الحاره» مسلط شود. اطلاعات به دست آمده حاکی از آن است که مراکز وابسته به حزب الله امکانات ویژه ای در اختیار دارند که می تواند آنها را به واحدهای مستقر در مرزهای جولان مرتبط کند.»
اهمیت این منطقه زمانی افزایش یافت که مخالفان مسلح توانستند پیشروی هایی در این منطقه داشته باشند و کنترل گذرگاه «قنیطره» و منطقه «تل الحاره» را به دست گیرند. اتفاقی که تاثیری بسیار در نقشه استراتژیک منطقه گذاشت. بعد از آن حزب الله متوجه این منطقه شد و با حمله گسترده توانست کنترل این مناطق را به دست گیرد و نیروهای مخالف سوری را به عقب براند.

نگاهی به زندگی شهید جهاد عماد مغنیه به مناسبت سالروز شهادتش
 
سخنان جهاد مغنیه
شهید جهاد مغنیه بارها در مناسبت‌های مختلف به بالای منبر می‌رفت و سخنرانی می کرد که بارزترین آن‌ها سالگرد ترور پدرش در دمشق بود که در سال ۲۰۰۸ انجام شد.
متن این سخنرانی به شرح زیر است:
«ما در مواجهه با مرگ، رسیدن به شهادت و بزرگی را انتخاب کرده‌ ایم؛ ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ راه آن‌ها را نمی‌شناسد؛ چرا که آن‌ها به‌وسیله مرگ در مسیر خدا صعود کرده‌اند و به زندگی و نشاط و بشارت دست یافتند؛ زندگی که جز کسی که ابرها از دیدگانش کنار رفتند آن را احساس نمی‌‌کند؛ از این رو آنچه را که کسی ندیده می‌بیند و آنچه که به قلب کسی خطور نکرده به قلب وی خطور می‌کند.
ما فرزندان کسانی هستیم که در راه دفاع از مرزهای وطن جز زیبایی چیزی ندیدند. وطنی که ما شرم داریم آنرا رها کنیم هر چقدر تهدید هم باشد؛ ما سربلند می‌ایستیم و افتخار می‌کنیم که میوه‌های سال‌ها جهاد با چشمانی باز هستیم، با اختیار و اخلاص، چشمانی که با عشق و اراده با شهادت بسته شدند.
ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگی کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایی نمی‌کنیم؛ ما حق خود را با خون‌هایمان که برای سربلندی نذر شده و بر آزادگی ایستاده است، باز پس می‌گیریم.
ما یاد گرفتیم که اگر سلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری، برده‌ای خواهی شد در بازار برده فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست.
ما امروز اینجا آمدیم تا به دشمن صهیونیستی بگوییم که اگر خونی را ریختی این خون‌ها جوی‌هایی می‌شود در مسیر قدس و فلسطین. ما آمده‌ایم که به مجاهدان و مبارزانی که در مسیر شهدا گام برمی‌دارند بگوییم که ثبات زمین از پافشاری‌های شماست و ثبات آسمان از ثبات شما می‌باشد و ما و شما قسم خورده‌ایم که سلاح‌هایمان را رها نسازیم و مرزها را ترک نکنیم.
ما امروز اینجا آمدیم تا بگوییم ما در مسیر شما گام برمی داریم؛ مسیر عشق و جهاد، مسیر تصمیم برای پیروزی. ای شیخ راغب، ای سید عباس و ای حاج عماد شما چراغهایی بودید که راه را روشن ساختید و چراغها در پی شما و در راه شما روشن شدند؛ ما برای تمامی جهانیان خواهیم گفت که چگونه آزادی بدست می آید و چگونه با خون پیروزی محقق می‌گردد.
اما در آخر سخن التفاتی به آقا و مولایمان صاحب العصر و الزمان -روح من و همگان فدای خاک پای ایشان باد- می‌کنیم؛ ای آقا و مولای ما، برای ما نزد خدای متعال شهادت طلب کن که ما تا آخرین نفس در راه خدا ایستادیم و بزرگترین آرزوی ما در این راهِ پر از قربانی و فیض و سرور این است که خود و ارواحمان را فدای این خط مقدس سازیم؛ در زیر پرچم حزب الله و با چتر پیروزی خدا متعال.
بسم الله الرحمن الرحیم أُذن للذين يقاتلون بأنهم ظُلموا، وإنّ الله على نصرهم لقدير، به آنان كه جنگ بر آنها تحميل میشود رخصت جهاد و نبرد داده شد، زيرا به آنها ستم شده، و البته خداوند بر يارى آنها كاملا تواناست (سوره حج آیه ۲۹)
آخرین کلام ما حمد و سپاس پروردگار جهانیان است و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.»

نگاهی به زندگی شهید جهاد عماد مغنیه به مناسبت سالروز شهادتش

شهادت
بر اساس اعلام حزب ‌الله لبنان، در ۱۸ ژانویه ۲۰۱۵ سالروز پایان جنگ ۲۲ روزه غزه و شکست اسراییل در این جنگ، گروهی از رزمندگان حزب الله در حین بازدید میدانی از شهرک «الامل» در «قنیطریه» سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفتند.
این حمله تروریستی هنگامی روی داد که دو خودروی نیروهای مقاومت لبنان در حال بازدید از منطقه مرزی جولان اشغالی بودند.
یک بالگرد اسرائیلی، دو موشک به نقطه‌ ای در جنوب سوریه شلیک کرد. این بالگرد رژیم صهیونیستی نقطه‌ ای در شهرک «مزرعة الامل» در منطقه«قنیطره» در جنوب سوریه را هدف قرار داد.
کانال ده تلویزیون رژیم صهیونیستی اعتراف کرد که رژیم صهیونیستی در پشت هجوم «قنیطره» قرار داشته و هدف، ترور یکی از فرماندهان حزب الله بوده است که جهاد عماد مغنیه و «محمد عیسی»، مسئول نیروهای ضربتی حزب الله لبنان، در این حمله به شهادت رسیدند. اسامی شهدای این حمله تروریستی رژیم صهیونیستی به شرح زیر است:
فرمانده شهید محمد عیسى (ابو عیسى الاقلیم)
شهید جهاد عماد مغنیه (جواد عطوی)
شهید مجاهد سید مهدی محمد ناصر الموسوی (سید مسلم)
شهید مجاهد سید علی فؤاد حسن (سید امیر)
شهید مجاهد سید حسین حسن حسن (ابو زهراء)
شهید المجاهد حسین اسماعیل الاشهب (قاسم)
شهید سردار سرتیپ محمدعلی الله دادی
پیکر شهید جهاد مغنیه در کنار آرامگاه پدرش، شهید عماد مغنیه در «ضاحیه جنوبی» در مقبره «روضة الشهیدین» مزار سربازان شهید مقاومت به خاک سپرده ‌شد
واکنش حزب الله لبنان به اقدام تروریستی علیه فرماندهانش
حزب‌الله لبنان در واکنش نسبت به ترور فرماندهان حزب الله در جولان اعلام کرد که: «با روش و مقیاسی که فعلاً پرده از آن بر نمی‌ دارد، به حمله بالگرد رژیم صهیونیستی و کشته شدن فرزند عماد مغنیه پاسخ می‌دهد».
"الکس فیشمن"؛ تحلیلگر نظامی روزنامه صهیونیستی "یدیعوت آحارونوت"، بر این باور است که اعلام رسمی ایران برای تشییع جنازه شهدای این عملیات از جمله شهید جهاد مغنیه به معنای پیامی برای افکار عمومی منطقه ای و جهانی با این مضمون است که: «ما قصد واکنش داریم...» و در چنین حالتی همه بازیگران تجمیع قوا خواهند کرد و به حالت آماده باش در خواهند آمد؛ از ارتش لبنان تا نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل در جنوب لبنان و ارتش اسرائیل در شمال.

نگاهی به زندگی شهید جهاد عماد مغنیه به مناسبت سالروز شهادتش

اولین حضور آشکار
اولین بار وقتی مردم با چهره جهاد مغنیه آشنا شدند، که او در مراسم ختم والده سردار سلیمانی شرکت کرده بود. فرزند خوش ‌سیمای حاج رضوان درست پشت سر سردار ایستاده بود و به میهمان خوش‌ آمد می ‌گفت. گاهی شانه‌ های سردار را می ‌بوسید و سردار گاه بر می‌ گشت و با او نجوا می ‌کرد. رابطه صمیمانه حاج قاسم و این جوان او را در کانون توجهات قرار داد. سردار گاه او را به بعضی‌ از میهمانان معرفی می ‌کرد و آنها با لبخند او را در آغوش می ‌کشیدند.

منبع: سایت شخصیت نگار

شهیدی که سر بی تنش سخن گفت...🌹

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 09:10 1400/11/12

#هوالنور✨
#هر_پنجشنبه_یک_شهید🌷

شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را به آنجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود❤

حجت الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل میکند که: 

وقتی شهید دهقان و عده‌ای از برادران رزمنده در جاده بصره - شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجارهای پیاپی دشمن، شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت🖤

در همان لحظه همرزمانش که میخواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه میشوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر میدود، سرش چند دقیقه‌ای یا حسین گویان روی زمین میغلتید. تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند...
 
همه داشتند گریه میکردند…
 
 
به پیشنهاد یکی از رزمنده‌ها کوله پشتی‌اش را باز کردند و وصیت نامه این بزرگوار را گشودند.
 
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده‌ام که امام حسین (ع ) با لب تشنه شهید شده، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم…
خدایا‌ شنیده‌ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه…
خدایا شنیده‌ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمیدونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده‌ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه…


#یاد_شهدا_با_صلوات🌷

*شهیـבے ڪه بَعداز۱۷سال زنــבه شـב*

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 08:56 1400/11/12

💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.  سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... 
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷
 فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم  و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: 
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه  می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.  می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ 
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، 
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌀 اگر دلت شکست برای شادی روح شهدا و اموات خود ، فاتحه مع الصلوات.

خیلی دوست داری شهید بشی؟🌹

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 08:06 1400/10/06

ازامــامــ صــادقــ علیـه السـلام نقل شده: هر کس سوره کهــف را در شـب های جمــعه قرائــت نماید، به مـرگ شهـادت از دنـیا خواهـد رفت یا اینکه خــداوند او را شهــید مبعـوث خواهد کرد و در روز قیـامت در صـفـ شهــدا خواهـدـ بودـ.. ثـواب الاعمـال، ص107

در روایات متعددی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به قرائت 10 آیه آخر سوره کهف و حفظ کردن آنها سفارش شده است و فرموده اند: هر کس به این سفارش عمل کند از فتنه دجّال در امان خواهد ماند. کنزالعمال، ح2591

🌅أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌅

╭━⊰🌸❀•❀🌹❀•❀🌼⊱━╮ 
╰━⊰🌸❀•❀🌹❀•❀🌼⊱━╯

خاطرـہ اے از محمـבعلے رجایی

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 17:26 1400/10/03

یکی از شاگردان قدیم شهیدرجایی نقل می کند: به هفته آخر ماه اسفند نزدیک می شدیم. دانش آموزان می خواستند هر طوری شده، اون هفته رو تعطیل کنند! بچه ها برای هر معلمی نقشه ای کشیدند... این معلم که حاضره تعطیل کنه... اون معلم که کتاب رو تدریس و تموم کرده... دیگری هم حضور و غیاب نمی کنه و... اما مشکل اصلی، معلم ریاضی، آقای رجایی بود که یقین داشتیم نه تعطیل میکنه نه اجازه غیبت میده... بچه ها فکرهاشون رو سرِهم گذاشتند و تصمیم گرفتند بطور یکدست در کلاس حضور پیدا نکنند و آقا معلم رو در برابر عمل انجام شده قرار بدند... روزی که ما با آقای رجایی درس داشتیم، بچه ها به مدرسه نیامده بودند ولی من بطور اتفاقی کاری داشتم که رفتم مدرسه... از سر کنجکاوی در گوشه ای از مدرسه سرم رو با توپ گرم کردم تا ببینم برای کلاس ما چه اتفاقی می افته! چند دقیقه مانده به شروع کلاس، طبق معمول آقای رجایی با دفتر حضور و غیاب و کتاب درسی از دفتر مدیر بیرون آمد و رفت به طرف کلاس... دل در سینه ام نبود. حالا چی میشه؟! اگر آقا معلم ببینه بچه ها قالش گذاشتند، ناراحت میشه؟! با دلهره گام های معلم رو تعقیب کردم... آقای رجایی به کلاس رسید. در رو باز کرد. وارد شد و سپس در رو بست... یعنی چی؟!... حتماً بعضی از بچه ها ترسیدند و رفتند سر کلاس... نامردا... دیگه خودم هم جرأت نداشتم برم سرکلاس. به بقیه باید چه جوابی می دادم؟! برای اینکه ببینم چه کسانی عهدشکنی کردند و سرکلاس رفتند تو مدرسه موندم... شاید نیم ساعتی گذشته بود که آقا معلم با دست های گچی که حکایت از تدریس داشت از کلاس بیرون آمد و رفت بطرف دفتر مدرسه. با عجله به سمت کلاس رفتم... از آنچه دیدم دهانم باز موند... هیچ کس درکلاس نبود و آقای معلم تمام درس رو با دقت و توضیح کافی روی تابلو نوشته بود... پایین تابلو هم اضافه کرده بود: دانش آموزان عزیز! حسب وظیفه در کلاس حاضر شدم و انجام وظیفه کردم. عیدتون مبارک!

 اولین روز بعد از تعطیلی با آقای رجایی درس داشتیم بچه ها بغض کرده و در حالی که گاهی نگاهی به تخته سیاه می انداختند، خاموش و بی صدا در خود فرو رفته بودند... 

رجایی شاید تنها معلمی است که در کلاس خالی تدریس کرد...

 هدیه به روح آسمانیشان فاتحه و صلوات.

شهیدی که بعد از ۱۷ سال زنده شد

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 17:19 1400/10/03

 

💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...

🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.

یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... 

🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.

🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷

 فرزند سید حسین اعزامی از ساری...

گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 

🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.

🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.

🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.

🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»

🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: 

🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟

🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.

🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.

کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ 

🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، 

🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..

وسط بازار ازحال رفتم.

🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹

🌀 اگر دلت شکست برای شادی روح شهدا و اموات خود ، فاتحه مع الصلوات.

شهیدی که سر بی تنش سخن میگفت

✞✞ ıllıllıبـهـارıllıllı ✞✞ · 17:16 1400/10/03

#هوالنور✨

#هر_پنجشنبه_یک_شهید🌷

 

شهیدی که سر بی تنش سخن گفت...

 

شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را به آنجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود❤

 

حجت الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل میکند که: 

 

وقتی شهید دهقان و عده‌ای از برادران رزمنده در جاده بصره - شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجارهای پیاپی دشمن، شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت🖤

 

در همان لحظه همرزمانش که میخواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه میشوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر میدود، سرش چند دقیقه‌ای یا حسین گویان روی زمین میغلتید. تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند...

 

همه داشتند گریه میکردند…

 

 

به پیشنهاد یکی از رزمنده‌ها کوله پشتی‌اش را باز کردند و وصیت نامه این بزرگوار را گشودند.

 

ألسلام علی الرأس المرفوع

خدایا من شنیده‌ام که امام حسین (ع ) با لب تشنه شهید شده، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم…

خدایا‌ شنیده‌ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه…

خدایا شنیده‌ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمیدونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده‌ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه…

 

 

#یاد_شهدا_با_صلوات🌷